یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

یاغمور بانو

دخترم

                                                          سلام به شما خوانندگان عزیز سلام به دختر لجبازم این روزا از دستت شدم این این یعنی هم منو فراری میدی هم دیگه واقعا به گریه میندازی بچه هم اینقدر لجباز نوبرش والله نمیدونم چرا اصلا تازگی ها به حرفمون گوش نمیدی و خیلی لجباز شدی منم حالا که این طوری منم ثبت میکنم تا بزرگ شدی ببینی همیشه ساکت و اروم نبودی و این روزا رو هم من پشت سر میگذارم انشاا...   راستی این هفته کار زیادی نکردیم در واقع...
3 شهريور 1393

و اما تو:

                     و اما تو: نازنینم واقعا شدی برام یک دوست صمیمی از اونایی که برا ادم حکم خواهر و دارن شدی تمام عمرم سبب وجودم هست و نیستیم دور از گوش بابایی من رفته رفته با تو معنی واقعی عشق وابستگی رو میدونم هیچ کس و هیچ چیز مثل تو من و پا بند این زندگی و این دنیا نمیتونه بکنه با تو ،با تو و باز هم با تو تمام دقایق عمرم با تو سپری میشه یک معجزه کوچک اما خیلی بزرگ مامانی وقتی از تو مینویسم و از شیرین کاری هات نمیدونم چرا نا خواسته اشک تو چشام جمع میشه میدونم چون دارم لحظه هایی که باهات سپری کردم مجددا تکرار میکنم و این یعنی زندگ...
28 مرداد 1393

خونه انا

                             سلام  به روی گل همگیتون ما وقتی میریم خونه انا وقتی تنهاییم یاغمور بانو همش  که نه ولی بیشتر با عروسکاش بازی میکنه و این بار کمی متفاوت تر دیدم به اصطلاح خودش داداششو انداخت رو پاهاش داره براش قصه شنگول منگول و میگه: یکی بود یک دونه خدا بود یدونه شنگول بود مامانش میره بیرون اقا گرگه میاد در و میزنه تق تق تق میخورتش جملات محبوبم تو این قصه:اقا گرگه=اواگرگه و اشاره به جزییات قصه=تق 3 بار در ضمن ممنون که مامانی قصه رو به این مفیدی کوتاهش...
26 مرداد 1393

شتشوی کودک

                                        سلام دخترم یک عروسک داری به اسم دست کوچولو چرا دست کوچولو چون وقتی شکمش و میزنی شعر زیر و برات میخونه: دست کوچولو           پا کوچولو          گریه نکن بابات میاد       تا خونه همسایه ها           &n...
26 مرداد 1393

ماجراهایت

                                                  سلام به تو سلام به فندقم وقتی میام وبت و به روز کنم میمونم از کجا و چی شروع به نوشتن کنم و در پایان خیلی چیزا از قلم میوفته اما نگران نباش جاشون تو قلبم محفوظ هست بعضی وقتها خیلی خانوم و با وقار میشی گاهی اوقات لجباز و حرف نشنو گاهی وقتها هم شلوغ و پر تحرک اما من عاشق همه لحظاتتم با رخصت از شما و فندقم میخوام از امروز...
24 مرداد 1393

ادامه عکسام

     سلام به روی ماه همه دوست جونا دوستای گلم سری دوم عکسای باکو رو میذارم هم برا شما هم واسه یاغمور بانو اقا بابا و دریا عمو کمال که خیلی باهاش رفیق شده بود و اقا بابا برگشت از دریا ماشین عمو کمال   حوالی قیز قلعهسی   پاندای مسیرم که همیشه باید میدیدش و پارک و فرار از گرما اینجا یکی از مراکز خرید بود که ویتریناشون خیلی جالب بود پارک ساحلی       &...
22 مرداد 1393

ما برگشتیم

                 سلام به روی ماه همگیتون ما اومدیم با کلی عکس مسافرت خیلی خوش گدشت بیشتر بخاطر خریدن لباس مجلسی به خاله شهره مراکز خرید و گشتیم اما واقعا خیلی خوش گذشت و از همینجا از خاله شفیقه و خانوادشون ممنونم که خیلی زحمتشون دادیم و حالا عکسها: یک روز مونده به سفر دم در عمه دختر عمه لیوانا رو اشتباه میچید و تو مجبور میشدی پشت سر اون لیوانا رو مرتب کنی بازی با ایکس باکس عمو علی روز مسافرت رفتیم خونه انا تا اونجا جمع بشیم و همه با هم شب سوار اتوبوس بشیم و ...
20 مرداد 1393

مسافرت2

                                            سلام به دوست جونی امروز تصمیم گرفتیم ما هم با خانواده خاله شهره و اناینا بریم تهران خونه خاله اینجانب البته راسییتش ته دلم راضی نیست چون ستمه ما بریم بگردیم و بابایی سخت مشغول جون کندن اما تو این خونه لعنتی و شنیدن زخم زبون های مادر شوهر و اخم و تخماش ادم و از خونه فراری میده اما از یک جانبم خوشحالم چون تو وروجک شرایط محیط و درک نمیکنی و خوشی ت...
12 مرداد 1393

شیرین زبانم

                            سلا به همه خوانندگان گل و هلوی مامانی عزیز مامان باز تو مریض شدی و سرما خوردگی و باز شروع شب بیداری های مامان فدات بشم که دیگه خودتم خسته شدای ظهر میگم یاغمور بیا برات شربت بدم و ادامه داستان از زبان تو: مامان یوخوشام؟(مامان مریضم؟)             من میگم :اره یولوب گِنه؟(باز چی شده)                  ...
10 مرداد 1393