بانوی من
سلام
سلامی به بانوی من،بانوی نازنینم
یاغمور بانو شرمنده خانومی تو شدم بعضی وقتها که بهت و به اخلاقت به حرکاتت نگاه میکنم فکر میکنم البته بهتر بگم حس میکنتم بانویی بالغ در جسم کودکی معصوم هستی
بعضی اوقات مثل یک کودک سه ساله شیرین زبونی میکنی،شلوغی،شیطنت،و حتی بی ملاحضگی بگم چون بی ادبی بگم اون وقت برات نا عدالتی کردم
اما بعضی اوقات انقدر افکارت،حرفات ،کارات بزرگانه و بالغانه هست که حتی من مادرتم در عجب میمونم که ایا این یه بچه سه ساله هست
بخصوص وقتی میگی مامان بزار فلان کار و یا فلان وسایل من انجام بدم و بردارم تو خسته میشی نباید تو خسته بشی و ......
واقعا این یک جمله ات هست که تمام خستگی ها و نا امید های وجودم و از تنم جدا میکنه و بجاش کلی انرژی مثبت به وجودم جاری میشه
و باز هم من هر چقدر بگم کم گفتم . همه اینا تو ذهنم میمونه نازنینم،بانویم
و چند تا عکسم از بانوی دلسوزم
یک روز تو پارک بانوان
وقتی که میری حموم و بچه ات و هم میبری
سیبیل با موهای خیس
مو فرفری من که بعد حموم فرهای موت دو برابر میشه
وقت خواب بعد حموم
خانومک مامانی