یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

یاغمور بانو

همدم....

 

دوست های گلم با نظر دادنتون خوشحالم کنیدمحبت

یک هفته یک ...

سلام عزیزانم و عزیز تر از جانم هفته پیش پنجشنبه رفتیم پارک طرف خونه آنا اینا و خانواده خاله شهره و دایی خسرو خودش هم بودن البته چون هوا سرد بود و تقریبا یخیدیم بعد شام زود برگشتیم هفته پیش جمعه هم مهمون نهار داشتیم خانواده دایی حمید (دایی بابایی) 🥕 و عصرش هم رفتیم یک سر خونه عزیز و شیرینی گواهی نامه رانندگی مامانی خریدیم و خوردیم بعد خونه مادر بزرگ بابایی رفتیم و یک شکم سیر از درخت حیاط خونشون توت کندیم و خوردیم شنبه و دوشنبه هم که کلاس زبان داشتی ️ سشنبه رفتیم با خاله رویا تبریز گردی و آخر شب تو رو بردم سرسره بادی سواری🏘 پنجشنبه شب هم آنا اینا شام مهمونمون بودن🥘 و جمعه صبخ خاله شهره اینا هم بهمون ملحق شدن ، تا ...
31 تير 1396

بازگشت دوباره من

سلام دوست جونیا وای که چقدر دلتنگ شماها و وب دخملم شده بودم خدایی آدم که خوب فکر میکنه میبینه چقدر این پنج سال اخیر پیشرفت تکنولوژی و ارتباطات بد بود، ظاهرا خوب ولی آدم از زندگی حقیقی مرخص میکنه! خیلی ناراحتم خیلی لحظه شیرین دخترم شیرین زبونی هاش همه و همه رو فقط به ازای نشستن پای تلگرام نادیده گرفتم صبح تا شب پای نت هستیم اما چه فایده از زندگی تعطیل شدیم ،دخترکم بزرگ شده خانوم شده کم کم شروع کرده به در آوردن دندان های دائمی، داره کم کم آماده میشه برای رفتن به آمادگی، کلاس زبان همچنان میره هر چند از مدیریت راضی نیستم ولی چون معلم شون خوب و عسلکم با معلم و دوستانش انس پیدا کرده مجبورا میبرم تا ببینم یک جای بهتر نزدیک خونه پیدا میکنم یا نه ...
21 تير 1396

این حوالی

                                  سلام اینجا هوا سرد هست و برفی در نتیجه یخیدیم همه چیز به روایت تصویر   نکته:قبله به سمت پنجره هست یک روز خوب تو شهر بازی من و بابایی هم فوتبال دستی و ایر هاکی بازی کردیم و دو باخت و یک برد نتیجه مسابقه به نفع بابایی بود تولد برکت زندگیم نکته:مادر جانم حجاب نداشت منم بد دل  عکسی از عقد کنون خاله رویا اون مو زرده دختر عمو مامانی هست و ارازی تار افتاده شاید بخاطر اینکه خیلی شلوغی میک...
29 آذر 1395

روز هایمان به روایت تقویم مادری

                                                        سلام به همراه های همشیگیم امروز میخوام به مناسبت ورود به نیمه دوم سال نود و پنج مروری به نیمه نخست سال کنم   یک فروردین : ساعت هشت و دوازده ثانیه لحضه سال تحویل بعد از تقریبا سه سال تو خونه خودمون بودیم و این بهترین حس بود تو اولین دقایق سال نو  یک فروردین : تولد عزیزترینم سیما بود میلادت مبارک عشقم سوم فروردین : خاله شفیقه عزیز با خانواده برای نهار اومدن خونمون واقعا روز عالی بو...
6 مهر 1395

روزی از روزهایت

                                          سلام بزرگترین بهونه من واسه شادی و سلام ویژه به همراهان همیشگیمون تو این روز هایی که سپری شد خیلی اتفاقات افتاد خوب بد ، بدی ها بمونه واسه من خوبی ها برای تو اوایل اردیبهشت عروسی عمو علی، نیمه دوم خرداد تولد مامان سپیده ،اواسط تیر بله برون خاله رویا و...... اما برای من همیشه بهترین و شیرین ترین خاطرات موفقیت تو هست ، شادیت % روز تولدم تو ،سویل جون البته این عکس تقدیم عزیز هایی میکنم که مدام سراغ سویل و اراز و میگ...
2 مرداد 1395

عید 95

              امسال اولین سالی بود که بعد از گدشت تقریبا 4 سال لحظه سال تحویل تو خونه خودمون بودیم و حس زیبایی بود. جای خاصی نرفتیم مهمونامون اومدن که مهمون ویژمون دایی ناصر و خاله شفیقه با خانواده هاشون اومدن ما هم دوازده ام رفتیم تسوج باغ زن عمو اینا و چهارده ام برگشتیم خونه       ...
18 فروردين 1395

روز ها یی که بی وقفه میگذرند

                                                عزیز تر از جانم ورودت به ترم 3 زبان تبریک میگم و امیدوارم موفقیتت  دایمی باشه و یک روز برفی و درست کردن آدم برفی تو بالکن و روز ژانویه و عروسک من و اواخر آذر رفتیم تهران به عروسی عمه آراز جون که ان شاا... خوشبخت بشن   و به بهونه عروسی اونا تهران گردی هم کردیم ...
26 بهمن 1394

روز های سرد برفی

                                            دختر من قبل از هر چیز ورود موفقت به ترم دو زبان با امتیاز 100 تبریک میگم و امیدوارم همیشه موفق باشی و بدون هیچ مقدمی میرم سراغ اندر حکایات تصویری این روزهای تو  روزی که مثلا داری به من کمک میکنی تا گردو بشکنیم البته فقط داری به خوردنش کمک میکنی نتیجه شلوغی و سربه هوایی هات جدیدا عاشق کیک های مامان پز شدی یک سلفی متعجب از ...
25 آذر 1394

بانوی من

                                  سلام سلامی به بانوی من،بانوی نازنینم یاغمور بانو شرمنده خانومی تو شدم بعضی وقتها که بهت و به اخلاقت به حرکاتت نگاه میکنم فکر میکنم البته بهتر بگم حس میکنتم بانویی بالغ در جسم کودکی معصوم هستی بعضی اوقات مثل یک کودک سه ساله شیرین زبونی میکنی،شلوغی،شیطنت،و حتی بی ملاحضگی بگم چون بی ادبی بگم اون وقت برات نا عدالتی کردم اما بعضی اوقات انقدر افکارت،حرفات ،کارات بزرگانه و بالغانه هست که حتی من مادرتم در عجب میمونم که ایا این یه ...
5 مهر 1394