یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

یاغمور بانو

صدای گریه ات صدای خنده ام شد

1393/2/13 16:23
نویسنده : مامان یاغمور
166 بازدید
اشتراک گذاری

'

 

چند روزی میشد که درد شکم داشتم و خلاصه در تاریخ 1390/8/3 مامان و بابا و خاله رویا و آنا با گرفتن وقت قبلی از دکتر نگار یحیی زاده ساعت 7:30 رفتیم به سمت بیمارستان بهبود تبریز و منو بردن اتاق عمل,اما به خاطر ضعیف بودن بدنم با وجود اینکه بی حسم کرده بودند بیهوش شدم و متاسفانه بدون اینکه به دنیا اومدنت رو ببینم نتونستم طعم اون لحظه شیرین رو بچشم و تو 8 عصر به دنیا اومدی اما...

به خاطر نارس بودن ریه هات قبل از اینکه به هوش بیام و تو رو به من نشون بدن منتقلت کردند به بیمارستان 29 بهمن تبریز و اونروز قسمت نشد که صورت ماهتو ببینم و من خیلی ناراحت بودم و میتونم راحت بگم یک شبانه روز بی صدا گریه کردم و گریه, و خلاصه بعد از دو روز بستری تو بیمارستان اومدم خونه اما آغوشم خالی از وجود تو بود و روز سوم زایمانم به خاطر شیر دادن به تو از بیمارستان 29 بهمن زنگ زدند و من با دلی پر از امید پیش تو آمدم و ما مادر و دختر هفت روز تو بیمارستان ماندیم و روز دهم تو, با کمک اول خدا بعد زحمات بی دریغ دکتر معصومه بلیلا بیماری تو بهبود پیدا کرد و اومدیم خونه.

درسته که دکتر گفت یک سال دوره درمانت طول میکشه اما چون به خونه اومده بودیم و تو سالم تو بغلم بودی خیلی خوشحال بودیم.

                                گل زندگیم روییدن مجددت مبارک بادماچقلب

                                     بی نهایت دوستت داریم قلبماچماچ

اینم عکس از روزی که تو بیمارستان بستری بودی

'

وقتی به دنیا اومدی دو کیلو و نهصد گرم وزنت بود, و 46 سانتی متر قدت, اما وقتی از بیمارستان اومدیم به خونه سیصد گرم از وزنت کم شده بود اما قدت همان بودنیشخندقلب

عکس اولین روزی که اومدی خونه

'

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)