صدای گریه ات صدای خنده ام شد
چند روزی میشد که درد شکم داشتم و خلاصه در تاریخ 1390/8/3 مامان و بابا و خاله رویا و آنا با گرفتن وقت قبلی از دکتر نگار یحیی زاده ساعت 7:30 رفتیم به سمت بیمارستان بهبود تبریز و منو بردن اتاق عمل,اما به خاطر ضعیف بودن بدنم با وجود اینکه بی حسم کرده بودند بیهوش شدم و متاسفانه بدون اینکه به دنیا اومدنت رو ببینم نتونستم طعم اون لحظه شیرین رو بچشم و تو 8 عصر به دنیا اومدی اما...
به خاطر نارس بودن ریه هات قبل از اینکه به هوش بیام و تو رو به من نشون بدن منتقلت کردند به بیمارستان 29 بهمن تبریز و اونروز قسمت نشد که صورت ماهتو ببینم و من خیلی ناراحت بودم و میتونم راحت بگم یک شبانه روز بی صدا گریه کردم و گریه, و خلاصه بعد از دو روز بستری تو بیمارستان اومدم خونه اما آغوشم خالی از وجود تو بود و روز سوم زایمانم به خاطر شیر دادن به تو از بیمارستان 29 بهمن زنگ زدند و من با دلی پر از امید پیش تو آمدم و ما مادر و دختر هفت روز تو بیمارستان ماندیم و روز دهم تو, با کمک اول خدا بعد زحمات بی دریغ دکتر معصومه بلیلا بیماری تو بهبود پیدا کرد و اومدیم خونه.
درسته که دکتر گفت یک سال دوره درمانت طول میکشه اما چون به خونه اومده بودیم و تو سالم تو بغلم بودی خیلی خوشحال بودیم.
گل زندگیم روییدن مجددت مبارک باد
بی نهایت دوستت داریم
اینم عکس از روزی که تو بیمارستان بستری بودی
وقتی به دنیا اومدی دو کیلو و نهصد گرم وزنت بود, و 46 سانتی متر قدت, اما وقتی از بیمارستان اومدیم به خونه سیصد گرم از وزنت کم شده بود اما قدت همان بود
عکس اولین روزی که اومدی خونه