یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

یاغمور بانو

ماجراهایت

1393/5/24 1:35
نویسنده : مامان یاغمور
209 بازدید
اشتراک گذاری

                                               

 

سلام به تو

سلام به فندقم

وقتی میام وبت و به روز کنم میمونم از کجا و چی شروع به نوشتن کنم و در پایان خیلی چیزا از قلم میوفته اما نگران نباش جاشون تو قلبم محفوظ هستمحبت

بعضی وقتها خیلی خانوم و با وقار میشی گاهی اوقات لجباز و حرف نشنو گاهی وقتها هم شلوغ و پر تحرک اما من عاشق همه لحظاتتمبوس

با رخصت از شما و فندقم میخوام از امروز شروع کنم و کم کم پیش به سمت چند روز پیش

امروز خاله رویا مهمونمون بود و تو با دیدنش شروع کردن به نشون دادن حرکات نمایشی مخصوصت و کفشایی که دو روز پیش برات خریده بودیم و اوردی پزشو بخ خالت دادی

وقتی خاله گفت میدی منم بپوشم اون جمله مشهورت((پیشیک وِرمَرَم)) این جمله به این شکله که با انگشتت یکی از چشما تو باید بکشی تا حدی که جاش هست به سمت پایین صورت و چهره تقریبا شبیه این میشه シンプル のデコメ絵文字و نثارش کردی یعنی من عاشق این حرکتت و جملتم و تا عصر با هم باز ی میکردیم که عصر شیطونه رفت تو جلدت و گفتی باید بذاری لولوی تو چشمت و در بیارم هر چقدر گفت بخدا هیچی تو چشمم نیست به خرجت نرفت که نرفت من و خوابوندی رو بالش انگشت اشارتو مستفیم فرو کردی تو چشم و منم دیگه اجازه ندادم لولوی به اصلاحت اون یکی چشمم و در بیاری و تو میگی:اَلَریوی قوی یِره قوی بیر قوقویی چیخاردیم(دستات  ببر کنار بذار لولو رو در بیارم )منم که دیگه داشتم از استرس میمردم مقاومت میکردم یک قشقرقی بود تو خونه بیا و ببین خلاصه عصر فرشته نجاتم رسید با بستنی و بعد خوردنش اماده شدیم  بریم سینما که همشون بسته بودن ما هم رفتیم اب میوه خوردیم که یک بچه ده ساله روبرومون وایساده بود و با هیجان خاصی به فوتبال نگاه میکرد و کاراش برای ماه شد حکم فیلم کمدی همراه با خوردن ابمیوه و خیلی خوش گذشت و خندیدیم بعد رفتیم برات دمپایی خونه و برا من کیف خریدیم و شام اثباب ساندویچ که از اینجا از بابایی تشکر میکنیم چون خاله رویا هم پیش ما بود تو تمام یک مسیر طولانی رو از خوشحالی بدو بدو میکردی (دقیقا با همین سرعت خندونک)و نمک میریختی به خاله میگی من و مامان خوبیم تو  و بابا اوشاخ ادب سیز یعنی همون بی ادب خلاصه شب هم بعد شام و کلی اینطرف اونطرف کردن خوابیدیخواب

این هفته هفته تو بود کلا :

شنبه صبح از تهران رسیدیم عصر با بابایی رفتیم بازار

یکشنبه:مهمون خونه عمونادر بودیم

دوشنبه:بازارو تماشای حیوانات مسیرمون که این یکی از فاوری هاته

سه شنبه:رفتیم پارک نور و برات کفش خریدیم

چهار شنبه:تا عصر بپر برقص و کلی بازی تو خونه بعد با بایی رفتیم پارک شادی

و امروز که میشه پنج شنبه:باز تا عصر تو خونه سرگرم بودی و شب هم بیرون

اینم چند تا عکس از این هفته:

خونه عمو نادر و خوردن کرانچی شما وروجک هاخندونک

فاطمه

علی

میخوای از بالای یخچال دستمال برداریتعجب

و اینم نمایی از بازیت تو پارک

 

 

                           و این چنین بود این هفتمون

پسندها (2)

نظرات (0)