یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

یاغمور بانو

ماجرای خاله رویا و رانندگیش

1393/2/13 17:05
نویسنده : مامان یاغمور
151 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح آنا و خاله رویا رفتن و ماشین که چند روز پیش کاراشو انجام میدادن (خریدن) تحویل گرفتن و بعد خوردن ناهار تصمیم گرفتیم با ماشین خودمون بریم به کارهای بیرون

برسیم من و دخملم از اینکه سوار ماشین خودمون بودیم خیلی ذوق و شلوغی میکردیم تا اینکه...

.

کمی مونده بودیم به مقصدمون میخواستیم بریم تو کوچه که سر کوچه اگه یک لحظه ماشین دیر تر خاموش میشد جلو ماشین به کلی داغون میشد.

خلاصه شوق و ذوق ما دیگه تموم شد و ما تا مقصد ساکت و شوکه نشستیماسترس

موقع برگشتن رویا سر کوچه پارک کرده بود منتظر مامان بودیم وقتی مامان دیر کرد تصمیم گرفتیم از کوچه بیرون اومده یک گوشه خیابان پارک کنیم تو خیابان ما بین دو ماشین جای پارک بود خواست اونجا پارک کنه کمی سعی کرد وقتی دید نتونست ماشین و بین اون دو تا پارک کنه با عصبانیت منصرف شد و یک آن ماشین و انداخت وسط خیابان که کم مونده بود یک ماشین که از پشت میومد به بغل ماشین بزنه و ...که اگه به خیر نگذشته بود صد در صد کشته داشتیم.

مامان اومد و با لا خره حرکت کردیم.خیر سرمون خواستیم بریم دنبال خاله شوهره و با اون بریم خونه آنا تا شب یلدا دور هم باشیم وسط خیابان یک خانوم با دست به ماشین ما اشاره میکنه و رویا متوجه اشاره خانوم میشه و با عصبانیت میگه گلاب به روتون غلط کرده دارام آروم و با احتیاط رانندگیمو میکنم و کمی جلوتر روی رو گذر ماشین راهنمایی و رانندگی که از بغلمون رد میشد مامورش به رویا هشدار میده که... رویا باز با عصبانیت رو به مامان میگه آخه به مامور راهنمایی چه ربطی داره به من میگه روسرییت رو بکش جلو و در حین غر زدن به رانندگییش ادامه میده تا رسیدیم به زیر گذر وسط زیر گذر طرف راننده(رویا) کامل باز شد تازه اون موقع متوجه شدیم که بیچاره اون خانوم و مامور داشتتن به ما هشدار باز بودن در و میدادن...نیشخند

خلاصه رسیدیم خونه شوهره بماند که داره از یک خیابان به یک خیابان دیگه میره و بجای نگاه کردن خودش به مامان که بغل دستش نشسته بود میگه مامان نگاه کن اون طرف خیابان ببین ماشین میاد یا نه و قبل از شنیدن جواب مامان از خیابان رد میشه....ساکتنیشخند

موقع برگشتن از این ور خیابان یک آن خودمون و اون ور خیابون میدیدیم در نتیجه این پرش ها سر یک پیچ با وجود اینکه میبینه خیابان دو طرفه است طوری پیچید بهتر بگم پرید مثل اینکه خیابان یک طرفه هست و کاملا خلوت اشاره کنم که ما درست زمان ترافیک بیرون بودیم با این پرش هم مصلما زدیم بغل یک ماشین و شکر خدا به خیر گذشت چیز خاصی نشده بود .استرسنیشخند

تقریبا چهار تا چهار راه مونده به خونمون ماشین بدبخت هنگ کرد و دود از مغزش (جلو)اومد بیرون و مجبور شدیم به شوهر خواهرمون(محمد) بزنگیم و تقریبا بعد از یک ساعت محمد اومد و بعد از کلی ماجرا(میخواست نگه داره تا محمد به ماشین نگاه کنه موقع پارک به آیینه یک پراید زد/قرار شد پشت ماشین محمد بره و اون و تعقیب کنه که هر کجا ماشین خراب شد محمد تعمیر کنه بجای تعقیب ماشین محمد موتوری که جلو ماشین محمد بود و تعقیب میکرد که دست آخر محمد رو هم موتوری رو هم گم کرد...قهقههقهقهه

خوانندگان عزیز خیلی بلا ها سرمون اومد و همگی دیگه تصمیم گرفتیم دیگه هیچ وقت سوار ماشین رویا نشیم .نیشخندخنده

و بعد از گذروندن این همه قضا و قدر دو تا جهار راه مونده به خونه محمد مجبور شد ماشین خودشو یک گوشه پارک کنه و ما رو با ماشین رویا به خونه برسونه.قهقههقهقهه

 

و...قهرمان جایزه بهترین راننده

.

قهقههقهقههقهقهه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)