مهمونی و مریضی2
جمعه شب وقتی دیدم سرماخوردگیت بدتر شده به بابایی زنگیدم و اومد اول رفتیم برات 2 تا النگو خریدیم و بعد بردیم مطب دکتر بلیلا و ازاونجا رفتیم داروهاتو گرفتیم و یک آمپول داشتی اون و زدیم و کلی گریه کردی اما عوضش وقتی رسیدیم خونه عمو جعفر (دوست بابا)کلی بازی کردی زنگ درشون و که هنوز نصب نکرده بودن برداشته بودی و گوشی کرده بودی و همش میزدی و بعد در اومدن صداش بلند بلند میخندیدی و دلبری میکردی و همه چیز و بهم ریختی و کلی یه زن عمو کبری لوس شدی و بعد کلی بازی 12:30 شب خودت سرت گذاشتی رو بالش و خوابیدی ...
نویسنده :
مامان یاغمور
17:23