چند تا عکس از چند روز
سلام به همه دوست جونا و خوانندگان عزیز
این چند روزی که برات ثبت نکردم و میخوام به روایت تصویز برات بنویسم
اینجا قرار بود انا اینا بیان منم گفتم تا اب پر بشه برم یک سری به غذا بزنم و بیام اومدم دیدم شما زحمت شستن بلوز بابایی رو کشیدی و کار چندانی برا من نمونده
صبحش خونه انا بودیم که داشتی با رو یخچالی ها بازی میکردی و اتل متل براشون میخوندی و عصر رفتیم پارک نور که تقریبا به همه وسایل بازیش با ترسم باشه سوار شدی البته به استخر توپ نرفتی و اقا پسر در تصویر هر کاری کرد تو هم بری تو نرفتی البته یک لحظه غافل گیر شدی و افتادی تو اما زود در اومدی
انا اینا داشتن خودشون و واسه سفری که قراره بریم اماده میکردن و لباس پرو میکردن که جوجوی منم تحت تاثیر قرار گرفته بود
من زیاد تو خونه خیاطی میکنم و با متر اندازه میگرم البته این مدلیش و نه (اندازه چشم و
فاصله چشم تا نوک پا)
داری وانمود میکنی که فیل رو گونی رو تو میکشی منم باور میکنم
اسباب هادی که وقتی مهمون عزیز هست میشه اسباب شما
و پایان یک روز خسته کننده