مسافرت2
سلام به دوست جونی امروز تصمیم گرفتیم ما هم با خانواده خاله شهره و اناینا بریم تهران
خونه خاله اینجانب البته راسییتش ته دلم راضی نیست چون ستمه ما بریم بگردیم و بابایی
سخت مشغول جون کندن اما تو این خونه لعنتی و شنیدن زخم زبون های مادر شوهر و
اخم و تخماش ادم و از خونه فراری میده اما از یک جانبم خوشحالم چون تو وروجک شرایط
محیط و درک نمیکنی و خوشی تو خوشیه منه دروغم نشه خودمم خوشحالم که باز میرم
مسافرت و با یک تیر دو نشان هم میرم خالم و خانواده اش و زیارت میکنم هم حال و هوام
عوض میشه(دو روزم مادر شوهر و نبینم غنیمته)
فعلا تا دیداری بعد خدا حافظ
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی