ما برگشتیم
سلام به روی ماه همگیتون ما اومدیم با کلی عکس مسافرت خیلی خوش گدشت بیشتر بخاطر خریدن لباس مجلسی به خاله شهره مراکز خرید و گشتیم اما واقعا خیلی خوش گذشت و از همینجا از خاله شفیقه و خانوادشون ممنونم که خیلی زحمتشون دادیم
و حالا عکسها:
یک روز مونده به سفر دم در عمه
دختر عمه لیوانا رو اشتباه میچید و تو مجبور میشدی پشت سر اون لیوانا رو مرتب کنی
بازی با ایکس باکس عمو علی
روز مسافرت رفتیم خونه انا تا اونجا جمع بشیم و همه با هم شب سوار اتوبوس بشیم و حرکت بسمت تهران.
حالا خاله رویا داره شکلک های عجیب در میاره و تو هم سعی میکنی مثل اون در بیاری که نتیجه اش میشه این شکل
اینجا رفتی اون تو مثلا داری یواشکی با بابایی میحرفی
و اینم تو ماشین موقع حرکت تو تصویر دوم داری بخاطر بابایه اراز گریه میکنی البته بابایی هم اون پایین بود ها اما شما بخاطر عمو محمد گریه میکردی و تو تصویر سوم جای خودت و گذاشتی و رفتی پیش خاله شهر اینا و داری شریک خوراکی های اونا میشی
دست به دست با ارازی تو ترمینال تهران پیش بسوی خونه خاله اینا
ایستگاه اتوبوس
سارینا دختر پسر خاله سلیمون و یاغمور بانو
نیمه شب ساعت 2 سرسره سواری البته ناگفته نمانم که منم یک دل سیر به یاد کودکی تاب سواری کردم
فدای ژستات عروسکم
اینجا هم پارک پامچال کسی نیست جز خودمون همه وسایل برقی خاموش هست و عمو مصطفی مجبور شده ها راننده ماشین شما بشه اما فکر نکنم دیگه کار بکنه
کیوسک تلفن و اولین دیدار تو با اون داشتی تقریبا ذوق مرگ میشدی
عصر روزی که قرار بود بیایم تبریز رفتیم پارک ازادگان و کلی زیتون کندیم هرچند که بجاش کم مونده بود عمو مصطفی رو از دست بدیم اما یک روز زیبا و بیاد موندنی بود
و وقتی رسیدم خونه و لب تابم و روشن کردم با این صحنه روبرو شدم و یک سوپرایز کو چیک که من و خیلی خوشحال کرد
(شوشو خودش کار کرده و بالاش اسمم و نوشته و تاریخ زده)
یکبار دیگر به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست