خونه انا

سلام  به روی گل همگیتون

ما وقتی میریم خونه انا وقتی تنهاییم یاغمور بانو همش  که نه ولی بیشتر با عروسکاش بازی میکنه و این بار کمی متفاوت تر دیدم به اصطلاح خودش داداششو انداخت رو پاهاش داره براش قصه شنگول منگول و میگه:

یکی بود یک دونه خدا بود یدونه شنگول بود مامانش میره بیرون اقا گرگه میاد در و میزنه تق تق تق میخورتش

جملات محبوبم تو این قصه:اقا گرگه=اواگرگه و اشاره به جزییات قصه=تق 3 بار

در ضمن ممنون که مامانی قصه رو به این مفیدی کوتاهش کردی دلیل نداره که اون همه کشش میدن د حالی که اسم بردن از بقیه خواهر برادرای شنگولم بیجاست چون اونا نقش ندارن

حالا وقتی من میخوام این قصه رو برات توضیح بدم تا جایی که داستان نویس نوشته مو به مو میگم اما میبینم تو چشات و تا جایی که میتونی باز نگه داشتی و ضل زدی به من منم مجبور میشم بقیه شو به این ترتیب بگم :مامان بزی بعد اینکه اونا رو نجات میده میره اقای کلید ساز میاره و اقای کلید ساز بعد تعمیر در خونه پیشنهاد مکنه که یک چشمی به در وصل کنن مامان بزی و شنگول و منگول و حبه انگور با هم مشورت میکنن بعد مامان بزی موافقتش و اعلام میکنه و........... تا خلاصه دیگه تا جایی که تو نخوابی این داستان ادامه دارد تا شنگول واسه خودش مردی بشه و ازدواج کنه و ..................

حالا هدف از نوشتن این قضیه چی بود خواستم اول اینکه بهت بگم خواهشا تو هم مثل داداشت سر داستان بخواب و من و مجبور به ویرایش قصه نکن دوما خواستم به مامانیی که بچه هاشون مثل یاغمور بانو هست کمکی کرده باشم تا اونا هم بتونن از ادامه قصه خبر دار بشن

و اما تو داداشت

(راستی اون مجله در تصویر هم هیچ نقش مستقیم و غیر مستقیمی در تعریف قصه به داداشت نداره)

و اما وقتی اراز جان هم مهمون خونه انا باشه

قضیه خیلی فرق میکنه جنگ جهانی هم نشه جنگ داخلی حتما میشه یک سر و صدا و دادو بیدا که نیا و نبین

اما همیشه هم اونطوری نیست بعضی وقتها خیلی باهم ناز به تفاهم میرسید و بازی میکنید مثل رانندگی

و اینم میشه روال مهمونی رفتن به خونه انا