یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

یاغمور بانو

و اما تو:

1393/5/28 0:39
نویسنده : مامان یاغمور
267 بازدید
اشتراک گذاری

            

 

 

 

 

و اما تو:

نازنینم واقعا شدی برام یک دوست صمیمی از اونایی که برا ادم حکم خواهر و دارن شدی تمام عمرم سبب وجودم هست و نیستیم دور از گوش بابایی من رفته رفته با تو معنی واقعی عشق وابستگی رو میدونم هیچ کس و هیچ چیز مثل تو من و پا بند این زندگی و این دنیا نمیتونه بکنه با تو ،با تو و باز هم با تو تمام دقایق عمرم با تو سپری میشه یک معجزه کوچک اما خیلی بزرگ مامانی وقتی از تو مینویسم و از شیرین کاری هات نمیدونم چرا نا خواسته اشک تو چشام جمع میشه میدونم چون دارم لحظه هایی که باهات سپری کردم مجددا تکرار میکنم و این یعنی زندگی دوباره و چشیدن طعم دوباره اون لحظه قلبم برای توست بهونه قشنگم میپرستم و میخواهمتبوسمحبت

دیشب مهمون عمو نادر بودیم و باز از اینجا بخاطر مهمون نوازی عمو نادر جون و سنگ تمام گذاشتن زن عمو جون سپاس گذاریمハートだよ。1つ のデコメ絵文字

عاشق شلوغیاتم عاشق لجبازیات عاشق خجالت کشیدنات و ادبتハートだよ。1つ のデコメ絵文字

عمو زاده ها داشتن تو ظرف اب میبردن به حیات و زن عمو اعصبانی شد و گفت دیگه نیست تو هم خجالت کشیدی بکی به تو هم بده لیوان خالی که تو دستت به زنعمو نشون میدی و میگی:اِلَبیر مَنیم لیوانیم دا سو یوخدی(مث اینکه تو لیوان من اب نیست)خجالت

داشتی یک نگین بزرگ میکردی با اعصبانیت اومدم بالا سرت میگم من به تو چی گفتم  تو هم متوجه اشتباهت میشی و میگی"چشم" اما همین که من برمیگردم اینطرف باز نگینه رو میکنی تو دهنت فکر کنم فکر میکنی چشم یک جمله برا از سر کردن مامان هستخندونکشیطان

شب خوابیدی و صبح متوجه شدم خرابکاری کردیهیس بردمت دستشویی و میگم مگه نگفتم هر موقع تو خواب جیشت گرفت بیدارم کن بریم از استرسترسو برگشتی میگی :دِدیم دا چَشم مرسی (گفتم دیگه چشم مرسی) مرسی که به کار بردی برا این بود که دیگه به روم نیارم و کش ندمخندونک

دیروز فبل از اینکه بریم خونه عمو بابا گفت برم یک دوش بگیرم بعد بریم و کمی دوش گرفتنش طول کشید و حوصلت دیگه سر رفت میگی :مامان بابا 4 ساعات داره حموم میکنهقه قهه

بعد در اومدنش داشت به موهات که شونه کرده بودم و بسته بودم دست میزد میگی:مامان بابا من و دیونه میکنه ها!خندونکقه قهه

و اینم شما و فاطمه و علی

این عکس برام جالب بود زنعمو جان هر وقت میخواد خط و نشون بکشه برا هر کسی اون و بصورت مجازی نمیکشه رو جایی میکشه که همیشه جلو چشم باشه و یادش نره سمت چپیه برا عمو کوچولو برا بابا سمت راستی هم برا عزیز کشیدهخنده

شب شام حاضر نبود تو خوابت میومد منم خواستم خوابت بچره مثلا اوردیم کاردستی درست کنیم فقط چسب و تموم کردیقهر

خوب تو بگو من با این کارات،حرفات مگه میتونم عاشقت نشم هان!!!

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان زهره
29 مرداد 93 0:05
سلام ماشاالله چه دختر نازی داریید خیلی به دل میشینه عاشقشم خدا براتون حفظش کنه
مامان یاغمور
پاسخ
ممنون عزیزم اریا جان هم اقاست و زیبا
مامان صدرا
29 مرداد 93 22:05
فدات شم دخملی که هرروز شیرینتر وشیطونتر از روز قبلشه مامانی برو خصوصی
مامان یاغمور
پاسخ
ممنون عزیزم خالش لطف داره
مامان الهام
2 شهریور 93 16:49
چه عکسای قشنگی چه دختر خوشگلی واقعا که دختر یه چیز دیگست دوست و غمخوار مادره
مامان یاغمور
پاسخ
ممنون گلم موافقم%