هفته ای که گذشت
سلام به همه شما دوشت جونا و به روی ماه دخملی این هفته کمی تنبلی کردم و مجبورم همه روزهای هفته رو تو یک پست برات ثبت کنم
17 خرداد رفتم پی کار عینک تو مسیر پارک بود اما چون هوا گرم بود قول دادم شب شام هم میذارم میریم شب تا بابایی بیاد شام و اسباب پیکنیک و محیا کردم و با یک ساک کوچولو و پتو سوار چرخت کردیم و بردیت کمی باری کردی سوار سرسره شدی و توپ بازی کردی با مامان و بابا اما تازه گرم تفریح بودیم که دیدیم همه جا پره پر از <<اریح قیزاردان>> هست و پا به فرار اومدیم خونه اما از رو نرفتم و تو حیاط پیکنیک کردیم
انا و خاله رویا مهمونمون بودن و شب و هم خونمون موندن تو هم در پوست خود نمیگنجیدی عصر یک سر با بابایی رفتی خرید و بعد شام بابا رفت اونطرف خوابید و ما هم اینطرف شما هم با خاله تا 1/30 شب بازی کردی و البته دعوا سر پتو خاله پتو تو رو بر میداشت و تو هی اعصبانی میشدی و میگفتی"جج الاخ اَکبرا بی قیش مَنی نیه اَشیت اِلیری" آخر شب هم خاله به شوخی به انا دعوا میکرد و میگفت بخواب و خاله هر چی میگفت و هر کاری با انا انجام میداد تو هم با من انجام میدادی و میگفتی"جج نات اه اوشاخ اَدب""نیسنَنیم""نات"
صبح بعد صبحانه با انا اینا رفتیم خونشون و تا عصر اونجا بودیم برگشتنی ماشین دیوانت و هم اوردی و تا شب با اون خوش بودی
صبح بیدار شدیم صبحانه رو رفتیم خونه انا بعد رفتیم استخر اولین بارت بود که رفته بودی استخر کلی تو اب با خاله رویا و اراز و سویل باری کردی و تا شب هم داشتی به بابا تعریف میکردی"بیبیت اِلدوخ،مامان آبان اِلدی،تَباصید اِلدوخ آیاسینان"و خلاصه هی گفتی و گفتی امروز که پنجشنبه هست و دارم خاطرات این هفته رو مینویسم میگم یاغمور بانو دختر خوبی باشی فردا میبرمت تولد میگی نه بریم استخر(آخ جونم شد من و تو شدیم 2 بابا شد 1 پس ما غالبیم و از این به بعد فکر کنم یکی از تفریحات پایمون میشه استخر)
و اینم یک عکس ازت قبل رفتن به استخر