یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

یاغمور بانو

باکو

1393/5/1 20:08
نویسنده : مامان یاغمور
253 بازدید
اشتراک گذاری

مادرانه

 

 

سلام به همه دوستا با تشکر ازتون که در نبودممون بهمون سر زدید

و اما عسلم ما!

ما رفتیم و سفرمون 10 روز طول کشید فکر کنم بیشتر از همه هم به شما خوش گذشت متاسفانه زیاد عکس ننداختم چون همه جاش برام تازگی داشت و بیشتر ترجیح دادم از اون زیبایی ها لذت ببرم تا وقتم و به عکس انداختن بذارم.

اگه هم بخوام باکو رو در چند سطر توضیح بدم اینگونه بود:

هواش کمی شرجی ،گرم،مردمش گرم و صمیمی، خیلی با فرهنگ در جمع مثلا وقتی خانوم در هر شرایط و سنی سوار اتوبوس میشد فورا اقا ها از جاشون بلند میشدن و به خانوم جا میدادن اونجا اقاها به این حرف عمل میکردن که:خانوم ها مقدم ترند، معماری ساختمونش عالی بود ،وضع اسفالت خیابوناش افتضاح و شدید گرونی

کار های شما:

یک دست لباس بنفش داشتی که هر جا میرفتیم میومدیم اونو میپوشیدی حتی میرفتی حموم اما باز دوباره اون ومیپوشیدی منم مجبور شدم دماغتو با اون پاک کنم و بعد نشونت دادم و گفتم ببین کثیف شده بعد رفتیم بیرون عصر برگشتنی تابی که با هزار دوز و کلک راضیت کرده بودم بپوشی از دستم گرفتی چشات و مثلا پاک کردی و میگی "ببین چشام و پاک کردم کثیف شد اونا رو بده بپوشم

من:غمگینخطا

خانواده:خندونک

سازمان حمایت از حقوق زنان:متفکرمتنظر

سازمان حمایت از حقوق مصرف کننده:سوالشاکی

شما:شیطانراضی

و دوباره من:عصبانیگریه

راستی تو مسافرت کمی حالم خوش نبود و تو همش بهم میرسیدی و همش کاراتو به انا و خاله رویا میگفتی و راضی به زحمتم نبودیمحبت

و چندتا عکس:

 

شما و دادشت که تو راه برگشت به کیسه شنی توش گیر داده بودن و کم مونده بود مار و تو حچل بندازه

گردش تو بلوار(کنار ساحل)

اینجا هم گیر داده بودی که بریم تو اب شنا کنیم

برای اولین بار داری یک سگ و از نزدیک میبینی و نازش میکنی

مثلا ژستت برا عکس انداختن

فدات بشم که داشتی اقا باباتو تنبیه میکردی که دستت زخمی شد و تا اخر اون روز دستت اینجوری مونده بود

تماشای بچه گربه

داشتی شلوغی میکردی که لای دیوار و مبل گیر کرده بودی

تو اینجوری هستی ها ساکت و اروم

وا چی شد؟!!!!

سوار اتو بوس

این زیرگذر  هر یک قدم تابلو داشت و گیر داده بودی پیش همش عکس بندازم چقدر هم خوب وایسودی

زیبایی داخل شهر

دو ساعت زحمت کشیدم و موقع انداختن عکس اب خراب کرد

منم که از رو نمیرم

و اینجا بود شما شدی برنزه

نصف بیشتر بستنی رو ریختی روت حالا خوبه لباس اضافی همراهم داشتم

یه منطقه بود که پر بود از کاکتوس

 

 

مانیتور تو ایستگاه اتوبوس نشون دادن موقعیت ماشین

 

 

بازی با گربه

همه لوله کشی گاز و فلکه هاش بیرون بوده شما داری ماشین میرونی

و ترمینال و راه بازگشت

به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان صدرا
2 مرداد 93 0:23
سلام خانومی خدا رو شکر که به سلامتی رفتین وبرگشتین خوشحال شدم که براتون خوش گذشته فدای دخملی ناز نازیم بشم که زیاد مامانشو اذیت نکرده