یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

یاغمور بانو

تولد خاله شهره

هفت خرداد تولد خاله شهره بود وعصر با خاله رویا سوپریز کردیم و با یک کیک و رفتیم خونشون و بعد تبریک گفتن کلی زدیم و رقصیدیم و ..... اینم چند تا عکس از اون روز نرسیده داری فوشولی میکنی بازی با سویل و اراز کوچولو فدای اون شکل ماهت ماه من ارزی گیر داده بود که کلاه تولد بزار رو سرت و تو در حال فرار از دستش اینم دامن عروسک سویله که به تنت میشه اینجا عمو محمد داشت ماهی رو از اکواریوم تو سطل مینداخت و ماهی هی تکون میخورد و تو از ترست پشت مبل سنگر گرفتی با اراز جون رفتید اتاقشون و تو دراز کشیدی داری کتاب میخونی و اراز داره...
13 ارديبهشت 1393

خرید

چند روز پیش دیدم هوا خوبه, واسه اساسی گشتن تو بازار و خرید لباس برا دخملم با خاله رویا حاضرشدیم و رفتیم بازار و تا یک دست لباس برات به خریم چه بلاهایی که سرمون نیاوردی دیگه اخر, اخرا هم شدید میگرنم گرفته بود هم از خستگی ذهنی و حرص کم مونده بود اشکم در بیاد و به خاطر سردرد حتی نتونستم زیاد چونه بزنم واسه تخفیف و الانم که الانه هنوزم عذاب وجدان روحی دارم که نتونستم درست و حسابی تخفیف بگیرم تو مغازه نمیذاشتی تنت کنم و پروو کنم و تو خونه نمیذاشتی از تنت در بیارم بعضی وقت ها فکر میکنم نکنه این دختر از قصد این کارارو میکنه که دستی دستی دیوونم کنه؟! ...
13 ارديبهشت 1393

بازی وبلاگی

    امروز ديدم خواهرم من و به يه بازي وبلاگي دعوت كرده و خيلي خوشحال شدم باجي مرسي كه من و به اين بازي پر هيجان دعوت كردي     بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ برای دخترم مامان خوبی نشم,همسر خوبی نشم,و برای خانواده ام دختر خوبی نشم  اگر 24 ساعت نامرئی میشدی، چی کار میکردی؟ میرفتم خونه این و اون واسه فوضولی   اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد،‌ آن آرزو چیست؟ داشتن ارامش تا ابد    از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه و عقاب کدامیک را دوست داری؟ گربه,زیر اون چهره ارام و بانمک روحی نا  ارام و ترسناک داره ...
13 ارديبهشت 1393

کار با کامپیوتر

فقط به این تصاویر تماشا کنید و بهم بگید من دارم با رایانه  کار میکنم یا یاغمور؟؟ خانومی این ها رو صرفا به خاطر تو میذارم که بزرگ شدی و به وبت نگاه کردی نگی مامان چرا دیر به دیر به روز میکردی ؟؟ زیرا شما روزا کار با کامپیوتر و کوفتم میکردی +کلی خسته ام میکردی =شبها خسته و کوفته و خواب الود دیگه حوصله ای برا به روزا کردن نمیموند . حالا قضاوت کنید   ...
13 ارديبهشت 1393

بلای شیرینم

امروز میخوام چند تا از کارات و به روایت تصویر (عکس) بنویسم: اگه مستقل میشدی خودتم راحت میشدی منم کشتی من و از بس زور میگی و خودت میخوای همه چیز و بدون کمکم بخوری ,ببپوشی...... بعضی چیزارو میشه اجازه داد و تمرینی شد برای اینکه رو پای خودت وایسی مثل هندونه اما بعضی هاشو نمیشه مثل سوپ اما حالا بیا یاغمور راضی کن که دخترم هنوز برا تنها خوردن این غذا بدون کمکم زود برات اما کو گوش شنوا  همش جیغ بزن خوب و اینم هندونه خوریت اما فدات بشم که جه باحال نشستی و باحالتر هم خوردنته روی میز خرس موزیکال گذاشته بودیم(کادئویی که عمو بابک دوست بابا تو جشن دندونیت ...
13 ارديبهشت 1393

کوه

        جمعه هفته پیش بعد خوردن صبحانه یک ناهار ساده و راحت حاضر کردم و رفتیم کوه عون  ابن علی تو ماشین پشت پراید من و بابا فوتبال بازی کردیم و فوق  العاده خوش گذشت و 4-5 به نفع من برنده شدم خلاصه وقتی رسیدیم خانواده کوچک  3 نفری ما پیاده کوهنوردی کردیم و به خاطر افت قند خون انا ,انا و خاله رویا با ماشین کوه  و اومدن بالا. بعد خوردن چایی و باقلوا و نفسی تازه کردن من و انا رفتیم زیارت و تو چون اولین بارت بود  که رفته بودی زیارتگاه با تعجب به همه جا خیره شده بودی و از محیط زیارتگاه خوشت  اومده بود. بعد زیارت تصمیم به...
13 ارديبهشت 1393

روی لیوان؟؟؟؟

اخه من چی بگم بهت؟ ازم اب  میخوای بهت میدم جلو چشمم سرت میکشی که یعنی تشنه ام دارم میخورم بعد رفتن من از کنارت همانا دست تو لیوان کردنت همانا کاش اخرش این بود با لیوان کل خونه رو دور میزنی و اخر سر یه جایی اب و خالی میکنی رو زمین خاله میگه: اخرش من از دست یاغمور آرتوروز میگیرم یا خودش جیش میکنه و زمین و خیس میکنه یا اب میرزه رو زمین خلاصه همیشه فرشا خیسند   و چند روز پیش دخملم اب خواست دادم بعد از اینکه دستاش و توش شست بعدش رو پتو خاله خالی کرد ..... لیوان و گذاشته رو زمین و داره سعی میکنه روش بشینه واینم چن...
13 ارديبهشت 1393

بیرون از چشم یاغمور!

  فرشته کوچولو من شدیدا به بیرون رفتن عادت کردی بخصوص عصر ها از بس نق میزنی و بهونه میاری خسته ام میکنی  چند روز پیش باز دلت هوای بیرون رفتن کرده بود و هم هوا ابری بود و هم من حوصله لباس پوشیدن و بیرون رفتن نداشتم و برای اینکه باز با نق نقو کردنات خسته ام نکنی روی صندلیت چندتا پتو مسافرتی و بالش گذاشتم تا بیرون و تماشا کنی و اینم بیرون از خونه از چشم تو فدات بشم که به اینم راضی بودی و چقدر ذوق میکردی اما خوب همین ذوق کردنات باعث شد دلم طاقت نیاره و حاضر شدیم و بردمت بیرون ...
13 ارديبهشت 1393

مردم آزاری؟؟!!

    چند روز پیش رفته بودیم خونه خاله شهره و وقتی رسیدیم دیدیم ارازی خوابه و خاله گفت تازه خوابیده ما هم اومدیم پذیرایی که کمی بعد متوجه غیب شدن تو شدیم کجا بودی ؟ چیکار میکردی؟ ملاحضه کن کاراتو ..... اینجا اراز جون خوابیده اینم شمایی بالا سرش و ادامه داستان..... خم شدی سلام میدی , فکر کنم حسه ارازه نسبت به تو   تو این لحظه اینجوریه و حالا وقت بازیه ........   ...
13 ارديبهشت 1393